دانلود رایگان کتاب کامل قدرت باور از دکتر جو دیسپنزا pdf
دانلود رایگان کتاب کامل قدرت باور از دکتر جو دیسپنزا pdf
کتاب کامل قدرت باور از دکتر جو دیسپنزا pdf
توجه:لینک دانلود فایل پس از پرداخت وجه برایتان فعال خواهد شد.نام فایل:کتاب قدرت باور از دکتر جو دیسپنزافرمت:pdf
قدرت باور – من هرگز برنامهای برای این کارها نداشتم. کارهایی که در حال حاضر انجام میدهم (سخنرانی، نویسندگی و تحقیق) خودشان من را پیدا کردند. برخی از ما برای اینکه بیدار شویم، به ندای بیداری نیاز داریم. در سال 1986 این ندا به گوش من رسید. در یک روز زیبای آوریلی در جنوب کالیفرنیا بخت با من یار بود و یک ماشین شاسی بلند در مسابقهی سهگانهی پالم اسپرینگز من را زیر گرفت. این اتفاق زندگی من را تغییر داد و من را وارد این مسیر کرد. آن زمان 23 سالم بود و به تازگی در لاجولای کالیفرنیا کسب و کار کایروپراکتیک را شروع کرده بودم؛ چندین ماه برای این مسابقهی سهگانه تلاش کرده بودم. بخش شنای مسابقه را تمام کرده بودم؛ در بخش دوچرخه سواری بودم که این اتفاق افتاد. پیچ تندی در پیش داشتم و میدانستم که در آن بخش از مسیر، ماشینها نیز رفت و آمد میکنند. افسر پلیس که پشتش به ماشینها بود، با دست به من اشاره کرد که به سمت راست بروم و مسیر مسابقه را دنبال کنم. من داشتم تمام تلاشم را میکردم که روی مسابقه تمرکز کنم؛ به همین دلیل چشم به این افسر دوخته بودم. در سر آن پیچ از دو دوچرخه سوار سبقت گرفتم و ناگهان شاسی بلند قرمز رنگی با سرعت 90 کیلومتر بر ساعت از پشت سر با من برخورد کرد. ناگهان به هوا خاستم؛ با پشت به زمین اصابت کردم. کتاب قدرت باور – دکتر جو دیسپنزاهنوز هم صدای دوچرخهها را به یاد دارم که به سرعت از کنارم رد میشدند؛ دوچرخه سواران بیچاره نمیدانستند که آیا نگه دارند و به من کمک کنند یا مسابقه را ادامه دهند؛ فقط میتوانستند داد و فریاد کنند. من بیاختیار روی زمین افتاده بودم. معلوم شد که شش تا از مهرههای کمرم شکسته است: مهرههای 8، 9، 10، 11 و 12 سینهای و مهرهی 1 کمریام (یعنی از تیغهی شانهام تا کلیههایم) کاملاً خرد شده بودند. گویی داشتم کابوس میدیدم؛ صبح روز بعد که بیدار شدم، انبوهی از علائم عصبی در من پیدا شده بود، از جمله انواع مختلفی از درد؛ درجات مختلفی از کرختی، گزگز و فقدان حس ناحیهی پا؛ و دشواری در کنترل حرکات. آرامش ذهنی به همراه قدرت ذهنوقتی به این مرحله رسیدم، گامهایم استوارتر شد؛ چون در این مرحله وقتی داشتم ویژن خواستهام (ترمیم مهرهها) را به وجود میآوردم، هر روز کارم آسانتر میشد. از همه مهمتر اینکه کمکم تغییرات فیزیولوژیکی قابل توجهی در من پدید میآمد. در این لحظه بود که توانستم تلاشهای درونیام را به اتفاقات بیرونی – که در بدنم میافتاد – ربط دهم. وقتی توانستم این ارتباط را برقرار کنم، توجه بیشتری را صرف این کارها کردم و با عزم راسختری به ادامهی آنها پرداختم؛ این کار را بارها تکرار کردم. به مرور چنین شد که دیگر لازم نبود تلاش زیادی به خرج دهم؛ با شادی و رغبت تمام کارم را انجام میدادم. به ناگاه کار به جایی رسید که میتوانستم کارهای یک جلسهی دو یا سه ساعته را در مدت کوتاهتری انجام دهم. من زمان زیادی در اختیار داشتم. پس شروع کردم به فکر کردن در مورد اینکه تماشای غروب از کنار ساحل یا صرف شام به همراه دوستان در رستوران چه لذتی دارد؛ به این فکر میکردم که دیگر هیچ یک از اینها را ساده و بدیهی در نظر نخواهم گرفت. قدرت ذهنبا جزئیات کامل تصور میکردم که دارم دوش میگیرم و برخورد آب به صورت و بدنم را احساس میکنم؛ تصور میکردم که خودم بدون اینکه کسی کمکم کند، به توالت میروم و یا در ساحل ساندیگو قدم میزنم و وزش باد را بر صورتم احساس میکنم. اینها برخی از چیزهایی بود که من قبل از تصادف قدرشان را نمیدانستم، اما حالا همهشان برایم بامعنا شده بودند – و به همین دلیل وقت گذاشتم و آنقدر آنها را احساس کردم که گویی واقعا داشتم این کارها را انجام میدادم. آن زمان نمیدانستم که دارم چکار میکنم، اما حالا میدانم: من داشتم به تمام امکانهای بالقوهای فکر میکردم که در میدان کوانتومی وجود داشتند؛ و داشتم از نظر عاطفی آنها را تجربه میکردم. من نیت این آینده را با احساسات متعالیای ترکیب کردم که اگر این کارها را انجام میدادم، به من دست میدادند؛ به همین دلیل بدنم در لحظهی حال باورش شده بود که واقعا دارد آن اتفاق آینده را تجربه میکند. تواناییام در مشاهدهی تقدیر مورد نظرم افزایش یافت و به همین دلیل سلولهایم خودشان را از نو سازماندهی کردند. من داشتم به ژنهای جدید، سیگنالهای جدیدی میدادم؛ در نتیجه بدنم مسیر بهبودی را با سرعت بیشتری طی میکرد. یادگیری فیزیک کوانتوم و ارتباطش با قدرت باورآنچه من داشتم یاد میگرفتم، یکی از اصول اصلی فیزیک کوانتوم بود: اینکه ذهن و ماده از هم جدا نیستند؛ اینکه افکار و احساسات ناخودآگاه و خودآگاه ما نقشهای هستند که تقدیرمان بر اساس آن رقم میخورد. ذهن انسان و ذهن امکانهای لایتناهی میدان کوانتومی از پایداری، سرسپردگی و تمرکز لازم برخوردار است و میتواند هر آیندهی بالقوهای را محقق کند. برای تحقق واقعیت آیندهای که به صورت بالقوه وجود دارد، لازم است این دو ذهن با هم کار کنند. من پی بردم که از این نظر همهی ما مستقل از نژاد، جنسیت، فرهنگ، جایگاه اجتماعی، تحصیلات، باورهای دینی و حتی اشتباهات گذشتهمان، میتوانیم آفریننده باشیم. اولین بار بود که تا این حد احساس سعادت و خوشبختی میکردم. نُه هفته و نیم بعد از تصادف – بدون هیچ گونه جراحی و عملی – بلند شدم و زندگیام را از سر گرفتم. من به طور کامل خوب شده بودم. در هفتهی دهم توانستم مطبم را باز کنم. فرایند بازتوانی را ادامه دادم و در هفتهی دوازدهم، دوباره ورزش و بدنسازی را از سر گرفتم. و امروز که حدود 30 سال از آن تصادف گذشته است، با صداقت تمام میگویم که از آن زمان تا کنون، به ندرت دردی در کمرم احساس کردهام. به مرور زمان علاقهی زیادی به مبحث شفای خودجوش پیدا کردم. شفای خودجوش پدیدهای است که در آن افراد بدون مداخلهی پزشکی (یعنی بدون جراحی یا دارو) از دست بیماریهای جدی و کشنده رها میشوند. در شبهای دراز و غمانگیز پس از تصادف، با این آگاهی عهد کردم که اگر دوباره بتوانم راه بروم، تمام عمرم را وقف بررسی و تحقیق در مورد پیوند ذهن-بدن و مفهوم ارجحیت ذهن بر ماده کنم. اکنون سه دهه از آن زمان میگذرد و من زندگیام را وقف همین کار کردهام. گرچه ما هنوز همه چیز را در مورد استفاده از قدرت ذهن و باورها نمیدانیم، اما افراد زیادی دارند با همین ایدهها تغییرات خارق العادهای در زندگیشان ایجاد میکنند، تغییراتی که شاید از نظر دیگران کاملاً غیر ممکن باشند. کاربرد تکنیکهای این کتاب فقط به مسئلهی شفای جسم محدود نمیشود؛ میتوانید از این تکنیکها برای بهبود تمام جنبههای زندگیتان استفاده کنید. امیدوارم این کتاب بتواند شما را ترغیب کند که این تکنیکها را نیز امتحان کنید و این تغییرات ظاهراً ناممکن را در زندگیتان ممکن سازید.
جهت کپی مطلب از ctrl+A استفاده نمایید نماید |
بازدیدها: 837